یادداشت های پراکنده من

از هر دری سخنی

یادداشت های پراکنده من

از هر دری سخنی

مدیریت زمان

اعتراف می کنم که در وبلاگ نویسی ام در این پست ها ی اخیر بیشتر سعی در یافتن خودم دارم و می خواهم وبلاگ را ابزاری در جهت یافتن مواردزیر به کارببرم:

1- شناخت خودم اینکه چگونه می اندیشم و در مورد هر موضوع و در زمان های مختلف چگونه فکر می کنم(با استفاده از جعبه جست و جو)

2-  پایش روند هایی که به تدریج تشکیل میشود و تشکیل تدریجی نظم شخصی (دوست دارم از لحظه لحظه زمانم استفاده نمایم)

در ادامه مطلب این پست می خواهم حداقل به مدت یک ماه هر شب گزارشی از آنچه که در آن روز گذشته را اینجا بنویسم و به تدریج زمان های مرده  را کم کنم

  ادامه مطلب ...

مدیریت مالی، درآمد کم و مسئله های پیش رو

مقدمه: در عنوان این نوشته از عبارت* مسئله* استفاده کردم و نه * مشکل* زیرا موضوع مالی را یک مسئله قابل حل میدانم.

در چند روز اخیر در چند مورد حس کردم محدودیت انتخاب دا رم ۱. موقع خرید کفش برای طبیعت گردی

۲. موقع خرید یک تجهیزات بارانی برای تکمیل وسایل کوهنوردی

۳. موقع خرید ساعت مچی

۴. موقع خرید لباس

در همه موارد بالا خرید کردن ممکن بود، اما چیزی با کیفیت کم و بحدی که در کمتر از شش ماه عمرشان به پایان میرسد و ... 

چاره چیست؟

چاره را در حرفه ای گری و افزایش درامد میبینم و 

این را نوشتم تا در آینده نزدیک به ان سر بزنم و گزارشی از اقداماتم بنویسم.

وقتی دنیا با تو همسو می شود

پیش نوشت:

نوشته ای که در ادامه می خوانید ، نا منظم است و حاصل  انتقال مستقیم افکار به نوشته می باشد

می خواهم بگویم خیلی عجیب است که چرا  انقدر بد بین هستیم و از حرکت میترسیم و نا امید می شویم و احتمال رخداد های خوب را کمتر از بد می دانیم...


وقتی می بینم 

1-  معمولا احتمال کمی می دهیم که به چیز هایی  که دوست داریم خواهیم رسید. در صورتی که بارها تجربه کرده ام که اگر چیزی را بخواهم و به سمتش حرکت کنم آن را بدست می آورم یا حد اقل تجربه ای کسب میکنم که ادامه زندگی برایم راحت تر می شود. (به طور کلی ما در طول زندگی با موانع ذهنی زیادی روبرو هستیم و همین موانع  باعث می شود ، زندگی آنچنان که شایسته ماست  ، شیرین نباشد... ) به مرور زمان که زندگی میگذرد ، ما اشتباه میکنیم ، زخم میخوریم ، یاد میگیریم و ادامه می دهیم واین فرآیند بارها تکرار می شود.

 دوست دارم این موضوع را فراموش نکنم که هیچ گاه به وضعیت حال رضایت ندهم و همواره این فرآیند را تکرار کنم :

حرکت کنم- زمین بخورم - تحلیل کنم که چرا زمین خوردم - برخیزم - دو باره حرکت کنم و هر بار بدانم که زمین خواهم خورد و رشد خواهم کرد

در این فرآیند دوست دارم خلاقیت چاشنی کارم باشد... 

در زمان نوشتن این نوشته فکر میکنم ، خلاقیت زیبا ترین چیزی است که داریم...

2- ذهن و تن  ما راحتی را درآن می بیند که استراحت کند و به چالش نیافتد. معمولا به همین دلیل است که صبح زود بیدار نمی شویم یا برایمان دشوار است که زود بیدار شویم.

3- وقتی به طور تعمدی تعداد زیادی ایمیل به شرکت های مختلف میفرستم و در آخر شب می بینم یکی از آنها از آمریکا به من جواب داده است ، حس بسیار خوبی دارم و حس میکنم که رسیدن به هدفهایم غیر ممکن نیست و انگیزه ام برای ادامه بیشتر می شود.

4- چرا گاهی فراموش میکنیم  هر چه قدر بیشتر کار کنیم و تلاش ، شانس ما بیشتر می شود....

5- وقتی حالمان بد میشود و از لحظه حال لذت نمیبریم ، بهترا ست پیاده روی کنیم ... یه قدرت فوق جادویی در پیاده روی وجود دارد . چون پیاده روی از جنس حرکت می باشد.


عشق چیست؟

در میان یکی از همین روزهایی که سردر گم بودم ، جایی میان کامنت های دیگران زیر پست اینستاگرام یکی اینطوری نوشته شده بود:

"عشق یعنی به کسی اجازه بدی که تورو نابود کنه ولی یقین داشته باشی که این کار رو نمیکنه"


- بعد که به این جمله فکر میکنم ... :

1-  اینکه ما به چه کسایی اجازه میدیم مارو نابود کنن...؟ 

آیا خیلی وسواسانه و منطقی عمل میکنیم و به بلند مدت فکر میکنیم که چه کسی را همراه روح خود کنیم و ...

2-آیا تنها درگیر یک احساس لحظه ای می شویم و آنقدر آن لحظه برایمان خوش آیند است که به سودای تکرار و مداومت آن لحظات ، همراهی برای روح خود پیدا میکنیم...

آیا اصلا جرات اینو داریم که وارد این ریسک بشیم ... آیا خودمون رو لایق زیبایی عشق میدونیم که وارد این ریسک بشیم...

3-انقدر ها هم ریسک نداره ... چیزی از درون تو اگر باورمندانه وجود داشته باشه (دوست داشتن خود) باعث میشه که تو حرکت کنی  و برای بدست آوردن زیبایی عشق حرکت کنی... که احتمالا دو نتیجه خواهد داشت :

1- همراه می شوی با روح دیگری و زیبایی نصیبت می شود و در  بخشی از زندگی پیروزمندانه بیرون جسته ای

2- همراه خوبی نمی یابی و میبینی که فرد مناسبی را انتخاب نکرده بوده ای و تنها یک تجربه نصیب تو می شود

در مورد دوم باید هوشیار بود و تنها یک درس را با خود همراه بد و نه یک درد...

.... 

پینوشت 1 :

همه این ها را از سر میگذرانم و یاد این شعر می افتم :

وان که این کار ندانست در انکار بماند...