یادداشت های پراکنده من

از هر دری سخنی

یادداشت های پراکنده من

از هر دری سخنی

وقتی دنیا با تو همسو می شود

پیش نوشت:

نوشته ای که در ادامه می خوانید ، نا منظم است و حاصل  انتقال مستقیم افکار به نوشته می باشد

می خواهم بگویم خیلی عجیب است که چرا  انقدر بد بین هستیم و از حرکت میترسیم و نا امید می شویم و احتمال رخداد های خوب را کمتر از بد می دانیم...


وقتی می بینم 

1-  معمولا احتمال کمی می دهیم که به چیز هایی  که دوست داریم خواهیم رسید. در صورتی که بارها تجربه کرده ام که اگر چیزی را بخواهم و به سمتش حرکت کنم آن را بدست می آورم یا حد اقل تجربه ای کسب میکنم که ادامه زندگی برایم راحت تر می شود. (به طور کلی ما در طول زندگی با موانع ذهنی زیادی روبرو هستیم و همین موانع  باعث می شود ، زندگی آنچنان که شایسته ماست  ، شیرین نباشد... ) به مرور زمان که زندگی میگذرد ، ما اشتباه میکنیم ، زخم میخوریم ، یاد میگیریم و ادامه می دهیم واین فرآیند بارها تکرار می شود.

 دوست دارم این موضوع را فراموش نکنم که هیچ گاه به وضعیت حال رضایت ندهم و همواره این فرآیند را تکرار کنم :

حرکت کنم- زمین بخورم - تحلیل کنم که چرا زمین خوردم - برخیزم - دو باره حرکت کنم و هر بار بدانم که زمین خواهم خورد و رشد خواهم کرد

در این فرآیند دوست دارم خلاقیت چاشنی کارم باشد... 

در زمان نوشتن این نوشته فکر میکنم ، خلاقیت زیبا ترین چیزی است که داریم...

2- ذهن و تن  ما راحتی را درآن می بیند که استراحت کند و به چالش نیافتد. معمولا به همین دلیل است که صبح زود بیدار نمی شویم یا برایمان دشوار است که زود بیدار شویم.

3- وقتی به طور تعمدی تعداد زیادی ایمیل به شرکت های مختلف میفرستم و در آخر شب می بینم یکی از آنها از آمریکا به من جواب داده است ، حس بسیار خوبی دارم و حس میکنم که رسیدن به هدفهایم غیر ممکن نیست و انگیزه ام برای ادامه بیشتر می شود.

4- چرا گاهی فراموش میکنیم  هر چه قدر بیشتر کار کنیم و تلاش ، شانس ما بیشتر می شود....

5- وقتی حالمان بد میشود و از لحظه حال لذت نمیبریم ، بهترا ست پیاده روی کنیم ... یه قدرت فوق جادویی در پیاده روی وجود دارد . چون پیاده روی از جنس حرکت می باشد.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.