در ادامه نوشته قبلی از کتاب 365 روز با مولانا ، در این پست گزیده های دیگری از این کتاب را می آورم :
درس 43 :
مردم از حیوانی و آدم شدم - پس چه ترسم ؟ کی ز مردن کم شدم؟
بار دیگر از ملک پران شوم- آنچه اندر وهم ناید آن شوم
درس 44-
بنمای رخ که باغ و گلستانم ارزوست - بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
***
گفتی زناز : بیش مرنجانم وبرو... آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست
وان لب گزیدنت که برو شه به خانه نیست ... وان ناز و کبر و تندی دربانم آرزوست
والله که شهر بی تو مرا حیس می شود ... آوارگی به کوه و بیابانم آرزوست
یک دست جام باده و یک دست زلف یار ... رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
***
وقت خشم و وقت شهوت مرد کو ... طالب مردی چنینم کو به کو
***
در کنج دماغم مطلب جای نصیحت کاین گوشه پر از طمطمه ی چنگ و رباب است.
درس 45
چیز خرد و کوچک طلب نکردن
به دنبال امور حقیر نبودن و اهداف بزرگ داشتن --- بلند طبع و بلند نظر بودن
درس 46 :
پس کدامین شهر از آنها خوش تر است ... گفت شهری که در وی دلبر است
درس 48 :
حدیث قدسی : کُنتُ کنزا--- من گنج پنهانی بودم و عشق داشتم که آشکار شوم . پس جهان را افریدم
درس 51 : قبض و بسط
زمانی که ناراحت می شویم ... لطف الهی است تا سالک را هوشیار کند که به راه خطا رفته است تا از آن باز گردد.