یادداشت های پراکنده من

از هر دری سخنی

یادداشت های پراکنده من

از هر دری سخنی

چند سخن زیبا

روی تکه کاغذی نوشته بودم حرف هایی برای یک عمر تکرار :

 

 

زن تجلی رحمت پروردگار بر روی زمین . (پیامبر (ص) ای گل سرخ کوچک با من سخن بگو)


از قلب خود تبعیت کردن


 من عاریتم در آنچه خوش نیست.


 عقل در  تن آدمی امیر است


باید خود از میان برداشت


 آفرینش در گرو مستی است


 عشق از اول سرکش و خونی بود (بر خلاف حافظ که می گفت : که عشق آسان نمود اول...)


کمال آدمیت در داشتن اختیار است و توانایی بر عصیان و طاعت.


تو نطفه بودی خون شدی وانگه چنین موزون شدی، نزذ من آی ای  آدمی تا زینت موزون تر کنم.


 عشق تو را نجات می دهد... عشقت رسد به فریاد ، ور خود بسان حافظ ...



یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد...


تنها دل بر من نه... با من صنما دل یکدله کن ، گر سر ننهم وانگه گله کن


 قطعا بلندی را می شناسی که از پستی برنج امده ای...


به دنبال سود ماندگار بودن و نه در پی لذات زودگذر و سودهای مقطعی


اگر حرکت صورت گیرد ، برکت خدا جاری می گردد...


شخصی به دنبال مطلوبی می رود و به برکت زندگی ، چیزی می یابد ، هزار بار بهتر و مطلوب تر از آنچه طلب کرده بوده...


ای بنده من ، به طاعت من بپرداز تا تو را مانند خود کنم... به شخصه ویژگی خلاقیت را خیلی دوس دارم


هر که را تو بگیری زخویشتن برهانی


تنها پیرهای عاشق هستند که می توان آنها را تحمل نمود...


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.