نام کتاب :
جز از کل
نویسنده :
استیو تولز
مدت ها بود اسم کتاب را شنیده بودم و مشتاق بودم که آن را بخوانم که یه روز دیدم یه نفر این کتاب رو به داداشم هدیه داده و
شروع کردم به خوندنش...
در نظر دارم هر نکته ی جالبی که از این کتاب یاد گرفتم رو توی وبلاگم بنویسم.
جاهایی از کتاب که نظر من رو جلب کردند اینا بودن :
"طوری به من زل زدند که انگار منظره کوهستانی هستم"
"در مقوله زنان مطلقا بی عرضه هستم و همیشه جواب نه میگیرم"
این جمله برای خودم خیلی آشنا هست و حس می کنم خودمم هم در این حوزه مهارت زیادی ندارم و چند موردی که خواستم از یکی دعوت کنم که باهم همدل بشیم و بیشتر با هم آشنا بشیم ، در مراحل اولیه آشنایی ناکام موندم
"روزنامه خواندن : اینکه چرا مردم خود را عمدا در معرض استرس قرار می دهند"
"آدم ها هیچ رمز و رازی ندارن ، چون مدام مشغول وراجی هستن "